پرنیان سرخ
اواخر تابستان بود درست نیمه های شهریور عجیب بود گرمای هوا کلافه اش می کرد منتظر کسی بود ,درب ماشینش را باز کرد از اول هم پاییز محبوب تر بود سرش را آرام به صندلی تکیه داد چشمانش را بست به!به!نسیم خنکی آرام از در به داخل می خزید ناگهان با افتادن چیزی روی صورتش چشمانش را باز کرد ترسیده بود گویا!!!.......برگ زرد را برداشت بوسه ای زد به آن و دوباره در هوا رهایش کرد این اولین برگ زرد پاییز بود درست وسط یکی از ماه های گرم تابستان رو به درخت کرد و گفت خوش اومدی پاییز منتظرت بودم!!!
نوشته شده در شنبه 91/6/11ساعت
11:0 عصر توسط مهسا| نظرات ( ) |